فيلم زن دوم، فيلمي است كه اگر در مورد آن نشنيده بودم كه ادعاي نگاه محترم به زن و فمنيستي بودن دارد، از نقد آن چشم‌پوشي مي‌كردم و به آن به ديده‌ي يك فيلم تجاري با داستاني جذاب و بازيهايي درخشان نظر مي‌انداختم، اما اين ادعا مرا بر آن داشت تا درباره‌ي فيلم بنويسم تا نشان دهم حتي در ذهن انديشمندان و هنرمندان چطور گفتمان غالب آنچنان ميخ خود را كوبيده است كه هر چقدر هم سعي كنند باز هم دارند با تفكرهاي جامعه‌ي مردسالار مي‌انديشند.

مهتاب كسري دوست دختر شرعي (صيغه‌ي ثبت نشده) بهرام است و دارند سال سوم زندگي عاشقانه و پنهاني‌شان را مي‌گذرانند كه كتايون زن بهرام كه پنج سال و نيم پيش او را ترك كرده و به خارج رفته تا بهرام راضي شود و جلاي وطن كند و حتي سه سال و نيم تمام ردهاي خود پاك كرده و كاملا بهرام را از سرنوشت خود بي خبر گذاشته است، تلفن مي‌زند كه به زودي خواهد آمد.

با آمدن كتايون بهرام تصميم دارد ماجراي عشقش را به او بگويد ولي مهتاب او را از اين كار منصرف مي‌كند. بهرام كه هيچ عشقي به كتايون ندارد به خاطر رويا دختر كوچكش او را مي‌پذيرد ولي همچنان به بودن با مهتاب اميد دارد و در پي راه چاره‌اي براي حل مشكل است. كتايون با ديدن دسته كليد خانه‌ي مهتاب از حضور زن ديگري در زندگي شوهرش آگاه مي‌‍شود ولي به روي بهرام نمي‌آورد.

مهتاب، بهرام را ترك مي‌كند و به زادگاه كودكي خود مي‌رود و در آنجا تصادفا شوهر سابقش كه پسرعمويش نيز هست را مي‌بيند. امير جانباز جنگي است و مهتاب را به زور، وقتي طلاق داد كه بيماري‌اش پيشرفت كرده و او را روي ويلچير نشانده بود.

امير با آگاه شدن از زندگي مهتاب، براي او در كيش كار پيدا مي‌كند اما چيزي نمي‌گذرد كه مهتاب مي‌فهمد حامله است. او به تهران بر مي‌گردد و در نشستي كه براي تجليل از آخرين كتاب بهرام ترتيب داده شده از دور شاهد اوست و در آن نشست بهرام از دوست و يار و مهرباني حرف مي‌زند كه دلسوزانه او را در ويراستاري كتاب ياري كرده است. كتايون نام اين دوست گرامي را از بهرام مي‌پرسد و او مي‌گويد كسري. كتايون فكر مي‌كند كه كسري نام يك مرد است.

فرداي آن روز كه مهتاب به همراه (سحر زكريا) دوست خانوادگي بهرام جلوي شركت بهرام منتظر هستند تا ماجراي بچه را بازگو كنند، تصادفا كتايون هم سر مي‌رسد و با ديدن سحر سلام و عليك مي‌كند و از او مي‌خواهد كه دوستش را معرفي كند. وقتي (سحر زكريا) مهتاب كسري را معرفي مي‌كند، كتايون وا مي‌رود و مثل جن زده‌ها سوار ماشين مي‌شود.

همان جا مهتاب تصميم مي‌گيرد برود. به كتايون زنگ مي‌زند و مي‌گويد: «من مهتاب كسري هستم. خواستم بگم من دارم براي هميشه مي‌رم. بهرام مال تو و رويا.»

مهتاب وقتي به كيش برمي‌گردد با پيشنهاد ازدواج دوباره‌ي امير مواجه مي‌شود و به خاطر بچه و شناسنامه گرفتن و پدردار شدن بچه قبول مي‌كند. اسم بچه را بهرام مي‌گذارند و امير در دوازده سالگي بچه مي‌ميرد. بچه بزرگ مي‌شود و در المپياد مقام مي‌آورد و صحنه‌ي آخر بهرام را مي‌بينيم كه هنوز عاشق و داغان در خانه‌ي مهتاب منتظر اوست و در تلويزيون مي‌بيند كه با مهتاب به عنوان مادر يك بچه‌ي المپيادي مصاحبه مي‌كنند و وقتي از پدر او مي‌پرسند او مي‌گويد: متاسفانه پدر بهرام الان پيش ما نيست. بهرام مي‌فهمد كه مهتاب از او بچه‌دار شده و اشك در چشمش حلقه مي‌زند و فيلم به پايان مي‌‍رسد.

اگر به بررسي شخصيت‌هاي فيلم بپردازيم مي‌توانيم در مورد شيزوفرن ناآگاهانه‌ي جاري در دنياي فيلم به خوبي صحبت كنيم.

مادر بهرام، از بند جامعه‌ي مردسالار گريخته است. اگر او زن سنتي بود، همان ماه اولي كه از عروسش خبري نشد، دور او را خط مي‌كشيد و خودش اقدام به زن گرفتن براي پسرش مي‌كرد.

بهرام هم مرد سنتي نيست. از قانون مدني ايران براي ممنوع الخروج كردن زنش استفاده نكرده است، وقتي كتايون برمي‌گردد بي آنكه برايش مهم باشد كه در اين پنج سال كتايون چه غلطي مي‌كرده و با كسي بوده يا نبوده به خاطر دلخوشي مادرش و به خاطر رويا كوچولو او را مي‌پذيرد.

مهتاب هم زن سنتي نيست، چون به هيچ وجه حاضر نشده و نمي‌شود زن دوم بهرام شود و زن دوم شدن را توهين به خودش مي‌داند.

امير هم مرد سنتي نيست، زيرا بچه‌ي يك مرد ديگر را مثل بچه‌ي خودش مي‌داند و برايش مهم نيست كه جسم و روح مهتاب سالهاي سال در تسخير مرد ديگري بوده است.

ديدن اين شخصيتهاي خوب و رويايي اصلا چيز بدي نيست. مسئله اين است كه شخصيتها به شيزوفرني فرهنگي دچارند و خودشان از آن باخبر نيستند و گويا كارگردان هم از آن خبردار نيست. درست مثل دختران آرايش كرده‌اي كه با ناخنهاي مانيكور شده و موهاي بافت زده شده پشت علم امام حسين سينه مي‌زنند و اصلا متوجه تضاد ظاهرشان با عملشان نيستند و شايد خيلي‌هاي ديگر هم متوجه اين تناقض نباشند.

نگاه شخصيتهاي فيلم به زن و مرد همچنان نگاه ابزاري است.

امير با استفاده از قانون مردسالار به زور مهتاب را طلاق داده است و مهتاب مقابل اين اقدام او منفعل باقي مانده است. شايد هم آنچنان عشقي به او نداشته است و سكانس بيمارستانِ امير و مهتاب خواسته به ما نشان دهد كه مهتاب از روي ناچاري و بي كسي زن امير بوده است، در صورت اول مهتاب اگر واقعا يك زن از بند رسته بود نبايد اجازه مي‌داد شوهرش با اتكا به گفتمان غالب براي زندگي او تصميم بگيرد و در صورت دوم ما مي‌توانيم به اين فكر كنيم كه مهتاب از روي بي كسي زن امير بود، ولي وقتي امير او را طلاق داد، سير تحولي براي مهتاب اتفاق افتاد كه او را چنان به اصالت وجود خويش رساند كه حتي براي داشتن حمايت مردي كه عاشقش بود راضي نشد عنوان زن دوم شدن را پذيرا شود، در اين صورت براي داشتن حمايت امير به عنوان پدر بچه (با توجه به اين كه عاشقش نبود) نبايد حاضر مي‌شد با او ازدواج كند.

حالا ازدواج دوباره‌‌ي مهتاب با امير با جمله‌ي امير كه به او مي‌گويد «هيچ انتظاري ازت ندارم» و با تصور بچه‌گانه‌ي اين كه مهتاب و امير مثل دو همسايه با هم در يك خانه زندگي مي‌كنند و يا با فداكاري مادرانه‌ قابل توجيه است، ولي بدتر از آن كاري است كه مهتاب با بهرام مي‌كند.

مهتاب در مورد زندگي بهرام تصميم مي‌گيرد و بهرام را با فداكاري هر چه تمام بااين استدلال كه رويا بيشتر از بچه‌ي توي شكم او به پدر نياز دارد به كتايون تقديم مي‌كند. درست مثل زماني كه ما لباسي داريم كه خيلي دوستش داريم ولي با ديدن زن و بچه‌اي كه در سرما مي‌لرزند با اين توجيه كه آنها بيشتر از من به لباس نياز دارند‌‍، لباس را به آنها مي‌بخشيم.

اينجاست كه بايد صداي ما فمنيسيتها در بيايد كه كوچكترين آثار باقي مانده از نگاه غيرانساني به زن و مرد كه محتوم جامعه‌ي مردسالار است، بايد به چالش كشيده شود. از ديد مهتاب بهرام يك ماشين پولسازي است و نه يك انسان. او با بهرام درست مثل يك ابزار برخورد مي‌كند و با فداكاري او را به كسي مي‌بخشد و برايش اهميتي ندارد كه بهرام دوست دارد كتايون از او استفاده كند يا مهتاب. او يك كاپشن است كه حق ندارد روح داشته باشد، حق ندارد فكر كند كه چه كسي بايد او را استفاده كند، كسي كه اجتماع او را براي استفاده كردن از بهرام قبول دارد از نظر مهتاب هم مناسبتر است!

اينجاست كه فمنيستها مي‌گويند مرد هم نهايتا قرباني نظام مردسالاري است: « اجتماع دين خود را نسبت به زن از طريق مردي كه به او اختصاص مي دهد ادا مي‌كند. مرد بسته به ميل خود نمي تواند رشته‌ي زناشويي را پاره كند. طرد و طلاق فقط با تصميم قدرتهاي عمومي صورت مي گيرد و مرد ناگزير مي شود با پرداخت مالي به جبران بپردازد.» بايد توجه داشت كه اگر چه حفظ خانواده مهم است، ولي بهرام قبل از آنكه پدر رويا يا شوهر كتايون باشد، يك انسان است و اگر مهتاب واقعا عاشق اوست بايد به او فرصت دهد تا خودش براي زندگي‌اش تصميم بگيرد و ميان مهتاب و كتايون انتخاب كند. بايد از او بخواهد كه براي تداوم زندگي‌ مطلوبش با اجتماع مبارزه كند و كتايون را طلاق دهد و ازدواجش را رسمي كند.

اينجاست كه مهتاب به يكباره از زن مطلوب سيمون دوبوآر به زن تفسيري مطهري مي‌رسد و مي‌شود «زن اسير محبت» كه نمي‌تواند با عقلش تصميم بگيرد و با دلش تصميم مي‌گيرد و رل قرباني را بر عهده مي‌گيرد.

كتايون هم با تمام رنگ و لعابش يك زن سنتي و بدون غرور است. او چشمش را روي معشوقه داشتن شوهرش مي‌بندد و تا پايان عمر براي داشتن سايه‌ي بالاي سر، تحقيرها و بي مهريهاي بهرام را تحمل مي‌كند.

حالا اگر چيزي از عشق باقي مانده در بهرام نسبت به كتايون در فيلم حضور مي‌داشت تمام اينها توجيه شده بود، مي‌توانستيم فرض كنيم كه اين فيلم ورژن وطني كازابلانكاست كه عناصر زن و مردش جابه‌جا شده‌اند.

تنها نتيجه‌گيري مطلوب اثر اين مي‌تواند باشد كه صيغه‌ي موقت بر خلاف انديشه‌ي آقاي مطهري از قوانين درخشان اسلام نيست، چرا كه اگر مثل تمام كشورهاي دنيا قانون صيغه و زن دوم و اين حرفها در كشور ما وجود نداشت، بهرام براي بودن با مهتاب مسلمان راهي بجز طلاق دادن كتايون و ازدواج دائم با مهتاب نداشت و اين جور به روز سياه نمي‌نشست!